خداحافظ رهام
خداحافظ سلطان عکس، که عکست روی یک بنر بزرگ، تو ایستگاه میدون هفتتیر به دیوار بود.
خداحافظ میدون هفتتیر که هر روز صبح، حوالی هشت صبح و آدمایی که تو سکوت با عجله میرفتن سر کار و نسیم خنکی که میوزید.
خداحافظ خیابون قائم مقام فراهانی، که ماهها، اکثر صبحها، رهگذری رو با عینک دودی میدیدم. منو ببخش رهگذر که هرگز جسارت اینو پیدا نکردم بیام جلو، بهت سلام کنم و بگم دوست دارم باهات آشنا بشم.
خدا حافظ نکات پشت شیشهی انتشارات تیمورزاده. چه روزهایی که، نکات طلایی مخصوص خودم رو بهم یادآوری کردی.
خداحافظ شیرینیسرای ایروان و سوپرمارکت بغل دستیش (موسیو). اکثر شیرینی هایی که باید تو قرعه کشی هفتگی شرکت میخریدیم از ایروان بود. من عاشق دانمارکی هاش بودم. ولی اکثرا شیرینی خامهای، ملقب به نارنجک رو دوست داشتن. از موسیو هم قیمت بسیار خوب اجناسش و اینکه حتما باید تاریخ انقضای اجناس رو خودت چک کنی و همچنین خیلی کند بودن موسیو تو راه انداختن مشتری ها رو به خوبی یادمه.
خداحافظ ساختمون نرگس. جایی که گاهی، پنهانی گریه کردم و هر روز، بلا استثنا و بدون اغراق از ته دل خندیدم.
و خداحافظ بهرین آدمای زندگیام. من بهتون مدیونم. شما باعث شدید زندگی سخت و افسردگیم رو فراموش کنم. شما باعث شدید با تمام درونگراییم، نتیجهی تست شخصیتم (موقع مصاحبه با یک شرکت دیگه) آدمی برونگرا باشه. هرگز شما رو فراموش نخواهم کرد. :)